برای لحظه ها...
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بیخیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچهها
فقط یک نفس میتوانست
طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد
اگر آسمان میتوانست ، یکریز
شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمیکرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز میکرد
اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز میکرد
و میشد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمیریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمیزد
اگر کوها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد میایستاد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر میتوانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را میتوانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم...
دیدین بعضی وقت ها دلتون می خواد اون کسی رو که دوست دارین پیش تون باشه ولی نیست رو از رویاتون بیرون بکشین و تو واقعیت تو چشم هاش نگاه کنین و با تموم وجود بگین دوستت دارم...
ولی هیچ وقت این امکان واسه هیچ کس پیش نمی آد...
آی شماهایی که همیشه و هر لحظه که بخواین می تونین این کار رو کنید، نذارین روزی برسه که حسرت اش رو بخورین...
حتی یک لحظه رو هم از دست ندین!!!
همیشه شاد باشین...